یا رئوف
اردیبهشت ماه همایش پارس بلاگ
کمی مضطرب ولی اشتیاق داشتم
مکانش رو هم بلد نبودم یکم زودتر راه افتادم
سر خیابون که رسیدم سوار تاکسی شدم کنار دستم یه خانوم نشسته بود
برام جالب بود تبدیل یه فضای مجازی به دنیای واقعی با ادمهای واقعی
وسط راه متوجه شدم خانوم کنار دستیم هم از نویسندگان وبلاگه بهم معرفی شدیم ولی نه من ایشونو میشناختم نه ایشون
خلاصه همراه شدیم به داخل...
از در شیشه ای که اومدم تو چون همه منتظر دوستاشون بودن چشمها منتظر به در بود تا میومدی داخل نگات میکردن....
خلاصه معذب بودیم معذبتر شدیم فقط شانس اوردم خانوم ن کنارم بود
گرفتن کارت خودش ماجرایی داشت قرار بود ساقی رو پیدا کنم....هی ما رفتیم گفتیم فلانی کارت گرفته یا نه اخرم ندیدمش
خب دیگه سعادتی بود که از دست داد
از کلش نمیگم چون حسش نیست (اونوقت باید چند صفحه بنویسم واسه اتفاقا)گریز میزنیم به این جا که میخواستن جایزه کربلا رو مشخص کنند
همه دل تو دلشون نبود
ما هم که راضی بودیم به رضای خدا ومیدونستیم هنوز ادم نشدیم که دعوتمون کنند
این دوستمون خانوم ن دختر بسیار خوش اخلاق وخنده رویی بود از اول تا اخرش از دستش خندیدم
بهم گفت عازم کربلاست.......
همایش که تموم شد وقتی اومدم خونه دیدم بسته های فرهنگیمونو جابجا برداشتیم
کارت همایش ودستکشهام دست دوستم موند
تلفنم زنگ خورد
گفتم دستکشهام هدیه به تو از طرف من ولی قبول نکرد گفت میبرم کربلا برات متبرکش میکنم.....
اینجوری شد که خودمو راه ندادن ولی دلمم نشکستن ...
پینوشت:گاهی با هم حرف میزنیم تلفنی ...ایشون مشاور هستند قراره یروز بریم بیرون تا هم امانتی رو بهم بده هم همدیگرو ببینیم.....
کلمات کلیدی: